۱۴۰۳ اسفند ۷, سه‌شنبه

انقلاب فردی در جستجوی معنای زندگی

نویسنده مهران آهنگر
در سال ۱۳۹۵، تنها یک هفته تا فرارسیدن عید نوروز، در دل رفاه و موفقیتی که داشتم، سوالی آزارم می‌داد: چرا در کشوری زندگی می‌کنم که عدالت تنها یک شعار است و فساد، تبعیض و انحطاط اخلاقی بر آن سایه افکنده‌اند؟ چرا من در امنیت و آسایش باشم، در حالی که اطرافیانم و هم‌وطنانم در سختی و ظلم زندگی می‌کنند و بخش بزرگی از جامعه در مقابل این فساد و بی‌اخلاقی سکوت میکنند؟ این سوال‌ها، جرقه‌ای در ذهنم روشن کرد که آرام‌آرام زبانه کشید و تمام وجودم را فرا گرفت، من نمیتواسنتم نظاره گر باشم و حامی سیستم فاسد اسلامی باشم.

در نوجوانی، تقلیدوار مسلمان بودم، اما سفری به نجف، اولین ترک را بر دیوار اعتقاداتم انداخت. آنچه دیدم، چهره‌ای متفاوت از آنچه همیشه شنیده بودم. در ۲۲ سالگی، با عطشی سیری‌ناپذیر، به دنبال حقیقت گشتم. با فیلترشکن، در میان صفحات ممنوعه اینترنت، خواندم، تحقیق کردم و باورهایم یکی پس از دیگری فرو ریخت و شک‌هایم به تدریج در طول سال‌ها رشد کردند.
 
اما این تغییرات به‌سختی درک می‌شد. وقتی که تصمیم گرفتم از همسرم طلاق بگیرم و به او گفتم که دیگر نمی‌توانم در کنار کسی باشم که با دیدگاه‌های جدید من سازگار نیست، حتی خانواده و اطرافیانم به تهمت زدن به من پرداختند. نه تنها درک نکردند که من در جستجوی حقیقت و رهایی از زنجیرهای اجتماعی و دینی هستم، بلکه تغییرات من را به ابتذال و فساد ربط دادند.

این عصیان، نه فقط در زندگی شخصی‌ام، بلکه در برابر حکومت و مذهب هم نمود یافت. من به روشنی در جمع، در حسینیه‌ها، در هر جایی که فرصتی دست می‌داد، صحبت و افشاگری می‌کردم. علیه دیکتاتوری، علیه دروغ‌هایی که سال‌ها به خوردمان داده بودند، حرف می‌زدم. اما چنین جسارتی، بهایی دارد.

تهمت‌ها و اتهاماتی که به من وارد کردند، نه تنها از درک تحول درونی‌ام ناشی می‌شد، بلکه بیشتر از حسادت و دشمنی با تغییراتم بود. من به فردی متهم شدم که دنبال خوشگذرانی، مشروب‌خوری و زن‌بازی است، در حالی که هیچ‌کدام از این‌ها برای من حقیقت نداشت. در حقیقت، این تغییرات به‌هیچ‌وجه نشانه‌ای از سرکشی برای رهایی از محدودیت‌ها نبود، بلکه نشان‌دهنده یک جستجوی عمیق برای یافتن مسیر درست بود. آنچه که به آن نیاز داشتم، حقیقتی بود که مرا از زنجیرهای نادرست آزاد کند.

این مسیر، نه تنها از سوی خانواده‌ام که آن را به فساد و ابتذال می‌پیوستند، بلکه از سوی جامعه نیز به عنوان یک تهدید برای هنجارها و اصول شناخته می‌شد. من مجبور شدم که برای آنچه که درست می‌دیدم، بایستم، حتی اگر این به قیمت از دست دادن روابط و اعتبار اجتماعی‌ام تمام می‌شد. شروع به اعتراض به سیستم سیاسی، دینی و اجتماعی کردم. 

اما این مبارزه به آسانی نبود. در میان تهدیدات و فشارهای روانی، دایی‌های همسرم، که از نزدیک‌ترین افراد به من بودند، به دروغ شهادت دادند و من را به‌عنوان فردی بی‌اخلاق و فاسد معرفی کردند. این تهمت‌ها ضربه‌های سنگینی به من زد. با این حال، من هیچ‌گاه از مبارزه دست نکشیدم. تغییر من از درون شروع شد، و هیچ‌چیز نمی‌توانست آن را متوقف کند.

بعد از مدت‌ها تحمل تهدیدات و فشارهای طاقت‌فرسا، بالاخره روزی رسید که دستگیر شدم. به زندان افتادم، جایی که هر روز با تهدید و شکنجه روبه‌رو بودم. اما در همان لحظات سخت، چیزی در درون من می‌جوشید که به من این قدرت را می‌داد که تسلیم نشوم. وقتی پلیس‌ها به من گفتند که دیگر رنگ آفتاب را نخواهی دید، من با شجاعت گفتم: «من ترسی ندارم، زیرا به آنچه که می‌گویم ایمان دارم

رهایی از زندان و گریز از کشور، نقطه پایانی بر یک دوره پر درد و رنج بود، اما آغاز راهی جدید. هرچند که مردم مرا به فساد و خوشگذرانی متهم کرده بودند، اما در حقیقت، من در مسیر بازگشت به خودم و درک عمیق‌تر از جهان و زندگی بودم. این سفر، یک انقلاب فردی بود که نه تنها بر ضد فساد و نابرابری‌های بیرونی، بلکه علیه سیستم فکری و اجتماعی که خود را در آن محصور کرده بودم، به‌پایان رسید.

این تجربه، از خودشناسی و بازسازی هویت، داستان یک فردی است که برای حقیقت و آزادی از هر نوع قید و بند، حتی اگر به بهای از دست دادن تمام چیزهایی باشد که روزی به آن‌ها تعلق داشت، ایستاده است. و این داستان، به همه کسانی که جرات داشته‌اند خودشان را از قیود محدودکننده رها کنند، افتخار می‌دهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فرم تماس

نام

ایمیل *

پیام *