نویسنده طنز: مهران آهنگر
وقتی به پلههای اول قدم گذاشتم؛ پردههای گوشهایم به عربدهی علی علی به کوبیدن شروع کرد. فکر کردم به نخلستان کوفه پا گذاشتم و با خود گفتم حداقل یک بار در عمرت کار درستی کردی. اما به صف پوستین داران دراز رسیدم که طوق سفید به سر داشتند و دانه گگهای نارنجک به دست.
نفهیمدم چه جریان دارد ولی تنها آواز طبلزنان و
مستیهای غدیر، سقف هتل را به سر کرده بودند. دیدم جواد چنان گلو دریده و نوا سر
داده است که کسی به خود نیست. گاه به فتوای مرجع دست میزدند و گاه به میز اما همه
با ذوق و شوق تمام بسوی زینبیه روان بودند. من هم فکر کردم در محشر هستم، به صف
عاشقان مولا پیوستم. چون فکر کردم مولا به دروازهی کوفه آمده است و سهمیهی بهشت
جدش را برای علی دوستها آورده است و شاید ما هم از این شیر گوارای طوطی و حوریههای
زینت شدهی الهی سهمی بگیریم و کار ما جور شود.
اما به شدت حیرتزده بودم. فکر میکردم که این همه
دختران سینه چاک و زیبا؛ به سختی جذب کسی میشوند، اما چطور شد که حوریههای بهشتی
با آن همه ناز و ادا و آرایش صد و چند میلیونی بدون کدام فروش و معامله و خانه
خرابی؛ صرف در بدل یک رشته نماز بهشتی و روزهی ناگرفتهی محمدی گیرت بیاید!
ولی به قول گفتنیها "شله پیروز هست" من
هم به همین گلهی آدمها چسپیدم و پرده دریدم و در نهایت به میدان بالایی رسیدم.
کمی این طرف و آن طرف دویدم و دیدم که در هر حلقهی گرد صراط؛ ملاهای پندیده با
گرزهای کاغذی لم دادند و منتظر مجوز بهشت هستند.
بعدی چند علویهای عاشق چنان تشتهای برنج و قرمه
و سبزی به دامن انداختند که کفش پارهی علی، یک رنگ سفرهی نان جو فاطمه، دستان
ترکیدهی علی و نان پشت کردنهای علی را گم می کردی و ساده مینشستی و به نمایش
گاه علی و آسایشگاه عالمی تماشا میکردی و میدیدی که بیش از هزار نفر شرکت کرده
بودند و همه لبخند داشتند و خودنمایی و خود شیفتگی را هر لحظه چند و چند میکرد.
درست است که در تکیه خانهها از حرام و حلال، ریا
و گناه، اصراف و گزاف حرف زده میشود اما در وقت اجرای پروژه میبینی تبلیغ علی
وار ولی نمایش عالمی زوار هست و بس. همین هست که هم بهشتی پشت حوریهها را گرفته و
هم دوزخی. آخر معلوم نیست که؛ کار کی درست است و به کی خواهند رسید. اما قیل و قال
بی جایِ امروزی آدم را خفه می کند.
وقتی به پلههای اول قدم گذاشتم؛ پردههای گوشهایم به عربدهی علی علی به کوبیدن شروع کرد. فکر کردم به نخلستان کوفه پا گذاشتم و با خود گفتم حداقل یک بار در عمرت کار درستی کردی. اما به صف پوستین داران دراز رسیدم که طوق سفید به سر داشتند و دانه گگهای نارنجک به دست.
وای زمانه وای
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر