نویسنده مهران آهنگر
پرواز رویای انسانی در درون شهر ارواح؛ شهری که در وجودش روح فراری داده شده است؛ اما هنوز هستند آدمیانی که رویای انسانیت خود را در درون این وحشتکده میپالند. این شهر روایتگر دو نگاه و دو نگرش است. یکی ویرانگر است؛ جان میگیرد و روح در نفس خفه میکند؛ اما دیگری به ویرانهها روح میبخشد، عشق و مهربانی بر سر و صورت این ویرانکده میدهد و به گیسوان خاکی این جا، دست نوازش میکشد. آنانی که ویران میکنند و آدم میبلعند، مست ایدئولوژی هستند و پاسداران دین و آیین خدا. آن ها مدعی تطبیق دستور خدا در این شهر هستند؛ آنان کسانی هستند که طریقت و عقیدهی خود را خالی از هر عیب و نقض میدانند و با کشتار دیگری، راه بهشت طی میکنند و برای به دست آوردن حوران زیبا رو، زندههای زمینی را جان میگیرند.اما کسانی هم در این شهر هستند که عشق و دوستی و عاطفه میبخشند و میخواهند بدور از هرگونه دغدغهی مستی ایدئولوژی، انسانگونه زندگی کنند و کاری به کار خدا ندارند. اینان نمیخواهند که برای دفاع از حق خدا، ویرانی راه بیندازند و خونی بریزند. اینان کسانی هستند که به دوستی و پیوند انسانی ارزش میگذارند، بهشت در این دنیا میسازند و برای حوران بهشتی دنیای دیگر، ویرانگری نمیکنند. اینان آنچه که باور دارند، انسان دوستی و دیگر پذیری است. برای نجات باورشان کسی را نمیکشند و جایی ویران نمیکنند؛ چون باور ویرانگری ندارند.
می بینیم در میان این دو نگاه، خدا نیست. تنها پیروان خدا هستند که برای بر حق بودن خدا، دست به این همه کشتار و ویرانیها زدهاند. کسی نمیداند که آیا خدا از این ویرانی و کشتار راضی است یا نه؟! آیا خدای عدالت میان این دو نگاه و نگرش، سکوت مطلق کرده است؟! کجاست آن خدای که میان این خشونت و محبت، فرقی قائل شود و از مدافعان حق خود بخواهد که کشتار و ویرانی بس است؟!
در پایان میبینیم که این شهر به تماشای غربت آدمی نشسته است. در این شهر آدم غریب است و آدمیت در تنگنای غربت گیر کرده است. بیچارگی از در و دیوار این شهر ناله دارد. انسان غریب این شهر چقدر منتظر تحقق رویای زندگی هستند؛ میخواهند زندگی کنند، نفس بکشند و خواب و خیال راحت داشته باشند؛ اما نمیدانند چرا قربانی ویرانگری و کشتار هستند. عقیدههای مذهبی چه بیباکانه بر زندگی و روح آدمیت تاخته است و رویای انسانی را لگد مال میکند. این ایدئولوژی تحمل پذیرش آن دیگری را ندارد؛ پس چه سود از این عقیدهی ویرانگر که داشته باشیم یا نه؟!
پرواز رویای انسانی در درون شهر ارواح؛ شهری که در وجودش روح فراری داده شده است؛ اما هنوز هستند آدمیانی که رویای انسانیت خود را در درون این وحشتکده میپالند. این شهر روایتگر دو نگاه و دو نگرش است. یکی ویرانگر است؛ جان میگیرد و روح در نفس خفه میکند؛ اما دیگری به ویرانهها روح میبخشد، عشق و مهربانی بر سر و صورت این ویرانکده میدهد و به گیسوان خاکی این جا، دست نوازش میکشد. آنانی که ویران میکنند و آدم میبلعند، مست ایدئولوژی هستند و پاسداران دین و آیین خدا. آن ها مدعی تطبیق دستور خدا در این شهر هستند؛ آنان کسانی هستند که طریقت و عقیدهی خود را خالی از هر عیب و نقض میدانند و با کشتار دیگری، راه بهشت طی میکنند و برای به دست آوردن حوران زیبا رو، زندههای زمینی را جان میگیرند.اما کسانی هم در این شهر هستند که عشق و دوستی و عاطفه میبخشند و میخواهند بدور از هرگونه دغدغهی مستی ایدئولوژی، انسانگونه زندگی کنند و کاری به کار خدا ندارند. اینان نمیخواهند که برای دفاع از حق خدا، ویرانی راه بیندازند و خونی بریزند. اینان کسانی هستند که به دوستی و پیوند انسانی ارزش میگذارند، بهشت در این دنیا میسازند و برای حوران بهشتی دنیای دیگر، ویرانگری نمیکنند. اینان آنچه که باور دارند، انسان دوستی و دیگر پذیری است. برای نجات باورشان کسی را نمیکشند و جایی ویران نمیکنند؛ چون باور ویرانگری ندارند.
می بینیم در میان این دو نگاه، خدا نیست. تنها پیروان خدا هستند که برای بر حق بودن خدا، دست به این همه کشتار و ویرانیها زدهاند. کسی نمیداند که آیا خدا از این ویرانی و کشتار راضی است یا نه؟! آیا خدای عدالت میان این دو نگاه و نگرش، سکوت مطلق کرده است؟! کجاست آن خدای که میان این خشونت و محبت، فرقی قائل شود و از مدافعان حق خود بخواهد که کشتار و ویرانی بس است؟!
در پایان میبینیم که این شهر به تماشای غربت آدمی نشسته است. در این شهر آدم غریب است و آدمیت در تنگنای غربت گیر کرده است. بیچارگی از در و دیوار این شهر ناله دارد. انسان غریب این شهر چقدر منتظر تحقق رویای زندگی هستند؛ میخواهند زندگی کنند، نفس بکشند و خواب و خیال راحت داشته باشند؛ اما نمیدانند چرا قربانی ویرانگری و کشتار هستند. عقیدههای مذهبی چه بیباکانه بر زندگی و روح آدمیت تاخته است و رویای انسانی را لگد مال میکند. این ایدئولوژی تحمل پذیرش آن دیگری را ندارد؛ پس چه سود از این عقیدهی ویرانگر که داشته باشیم یا نه؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر